
بک تو بلک نمایشی با فروش میلیاردی و پرفروشترین تئاتر سال 1400 است که اجراهای آخر خود را در پردیس تئاتر شهرزاد پشت سر میگذارد.
فاطمه پاقلعهنژاد
نمایشی با فروش میلیاردی و یا پرفروشترین نمایش سال 1400 عناوینی است که برای بک تو بلک سجاد افشاریان به کار میبرند. نمایشی با یک پرسوناژ روی صحنه و دو شخصیتی که در طول نمایش فقط صدایشان را میشنویم و کل قصه روی یک صحنه ساده که اندازه اتاق انفرادی روی آن با نوار چسب مشخص شده و بیش از 5 ماه روی صحنه بوده است.
اینکه این نمایش چه چیزی دارد که اینگونه پرفروش شده و در زمانهای که فیلمهای سینمایی با هزینههای میلیاردی، حتی پول تولیدشان از طریق گیشه به دست نمیآید توانسته گیشه میلیاردی داشته باشد، سوالی بود که برای به دست آوردن پاسخش باید به تماشای نمایش سجاد افشاریان مینشستم.
پردیس تئاتر شهرزاد، سانس ساعت 18. تقریبا از حدود ساعت 17:30 دقیقه لابی پردیس شهرزاد پر بود از جماعت مشتاقی که برای تماشای نمایش «بک تو بلک» و دیگر نمایشهای این پردیس آمده بودند. جمعیتی که این روزها دیدن آن در لابی پردیسهای بزرگ سینمایی تقریبا به امری محال تبدیل شده است.
در سالن نمایش باز میشود و صفی تشکیل میشود برای ورود به آن. بعضی تنها آمدهاند و بعضی با دوستانشان. برخی هم دانشجو هستند و در گروههای سیزده و چهارده نفره بلیت گرفتهاند.
سالن پر است از همهمه. صدای تماشاچیها مضاف شده بر صدایی که از بلندگوهای سالن به گوش میرسد. صداهایی که بعد میفهمیم کاراکتر علی با گوشی مبایلش ضبط کرده و برای همانها در حبس است.
سجاد افشاریان وارد میشود. چند قدمی راه میرود و کنار چهارپایه چوبی روی صحنه خالی میایستد و بعد از چند دقیقه با لگدی به چهارپایه آن را به گوشهای پرت میکند. همهمه سالن میخوابد. سکوت پاسخ تماشاگران است به این شوک و سجاد افشاریان قصهاش را آغاز میکند.
سجاد افشاریان در «بک تو بلک» قرار است انفرادی یک زندان و رنج زندانی درون انفرادی را به تصویر بکشد. زندانیای که تنها به خاطر صداهایی که ضبط کرده درون زندان است. صداهایی شبیه به آنچه این روزها زیاد میشنویم. صدای آدمهایی که از غم نان میگویند و صدای زنی که برای غم آب به خیابان آمده و فریاد میزند: مظاهرات سلمیه! چرا شلیک میکنی؟
روایت نمایش «بک تو بلک» خطی نیست. رفت و برگشتهایی در طول زمان دارد. گاهی میخنداند و گاهی بغض مخاطب را تا پای اشک شدن میبرد.
رنج و سرمستی؛ همه آن چیزی است که افشاریان سعی کرده در متن «بک تو بلک» به مخاطب نشان بدهد. با صدا، با موسیقی و با حرفهای قشنگ و ساده. رنج انسانی حبس در چهاردیواری انفرادی و سرمستی همان انسان از عشق به دختری که به خاطر صدایش شیفتهاش شده. همخوانی و همراهی شگفتانگیز تاریکی و نور.
صحنه نمایش تاریک میشود و روشن میشود تا مخاطب گاهی نفس تازه کند و برگردد به عمق قصه نمایش. تاریکی و نور انگار پرده به پرده سرنوشت یک انسان را تا نقطه پایانی قصه او روایت میکند. آنجا که دیگر علی وجود ندارد و موزیک نوستالژیک علی کوچولو از بلندگوهای سالن پخش میشود.
روایت سجاد افشاریان از علی، زندانی سیاسی قصهاش، البته که در سطح میماند. (چطور میشود رنج واقعی یک زندانی در زندان انفرادی را روی صحنه به تصویر کشید؟ اصلا مخاطب تحمل دیدنش را دارد؟) اما همین سطح قصه هم آنقدر جاندار و ملموس است که مخاطب شوکه و منگ اما با لبخندی بر لب از سالن بیرون میآید. حالی شبیه حالش پس از شوکی که در پرده اول با پرتاب چهارپایه توسط علی دچارش شد.