نگاهی به بدترین آدم دنیا/در ستایش زندگی در لحظه

بدترین آدم دنیا کیست؟ آیا کسی که در لحظه زندگی میکند، بلاتکلیف و باری به هر جهت است، زیر بار هیچ قید و بندی نمیرود و در نهایت حاضر است همه اطرافیانش را در راه بلاتکلیفی و در لحظه زندگی کردنش قربانی کند بدترین آدم دنیاست؟
این سوالی است که فیلم «بدترین آدم دنیا» سعی دارد به آن پاسخ بدهد.
جولی کاراکتر اصلی فیلم تمام خصوصیاتی که در پاراگراف بالا نوشته شد را دارد. شاگرد درسخوانی که صرفا چون همیشه بالاترین نمرههای کلاس را داشته، دانشجوی پزشکی شده اما در میانه راه متوجه میشود که بیش از آن که به کاوش در جسم انسان علاقه داشته باشد، کند و کاو در روح و روان آدمی را میپسندد. نتیجه این اتفاق ترک رشته پزشکی و ورود به رشته روانشناسی است. پس از چندی اما کاوش در روان آدمها هم جولی را اقناع نمیکند و او خیلی راحت این رشته را هم کنار گذاشته و وارد کار عکاسی میشود.
جولی به همین راحتی که رشتههای مورد علاقهاش را تغییر میدهد انسانهای اطرافش را هم عوض میکند و اینجا دیگر او با بلاتکلیفیاش تنها به خودش ضربه نمیزند، تمام مردانی که وارد زندگی این دختر ماجراجو میشوند و مدتی با او سر میکنند، محکوم هستند به ترک شدن از سوی این کاراکتر.
دختر جوان و شادابی که دوست دارد در لحظه زندگی کند؛ مدتی شیفتهوار با مردی زندگی میکند که جایگاهی بالاتر از خودش دارد و به یکباره به این نتیجه میرسد که زندگی در کنار این مرد موفق از او یک تماشاگر میسازد درحالیکه او دوست دارد قهرمان قصه خودش باشد. راهحل جولی برای فرار از این اتفاق ترک نویسنده و طراح موفق کتابهای کمیک و زندگی با یک باریستای ساده و خوشحال است که مثل خودش به زندگی در لحظه معتقد است. هرچند بعد از مدتی از نگاه جولی او به مرد حوصلهسربری تبدیل میشود که تصور آیندهاش با او که در 50سالگی همچنان یک باریستای ساده است باعث میشود تا او را هم ترک کند.
همه اینها میتواند از جولی یک کاراکتر منفی بسازد. کاراکتری که نام فیلم هم به این وجه منفی او اشاره دارد «بدترین آدم دنیا». هرچه از فیلم میگذرد اما جنبه کنایی نام فیلم بیشتر به چشم میآید. تلاش مخاطب برای اینکه این کاراکتر را شماتت کند، نتیجهای نمیدهد و او تبدیل به قهرمان قصه مخاطب امروزی میشود. قهرمانی با همه هیجانات، بلاتکلیفیها و تصمیمهای اشتباه اغلب انسانهای عصر حاضر. شاید برای همین است که «بدترین آدم دنیا» با هر انسانی از هر کشور و ملیت و نژادی میتواند ارتباط برقرار کند. گویی مخاطب را با تاریکترین نقاط روانش آشتی میدهد و هر کسی میتواند با بخشی از تصمیمات اشتباه جولی همذاتپنداری کند.
نقطه قوت فیلم
بازی بازیگر زن رنه رینسو در این فیلم به قدری دلنشین است که تمام تلاشهای مخاطب برای اینکه او را بدترین فرد جهان بداند را خنثی میکند. تمهیدی احتمالا عامدانه از سوی یواخیم تریر، کارگردان، برای اینکه مخاطب نتواند جولی را به خاطر تصمیماتش سرزنش کند.
بازی در این نقش برای رنه رینسو جایزه بهترین بازیگر زن از جشنواره کن و نامزدی جایزه بهترین بازیگر زن در جوایز بفتا را به دنبال داشته است.
نقطه ضعف فیلم
ریتم تند داستان که در یک مقدمه و دوازده فصل روایت میشود، اجازه نمیدهد کاراکترهای فرعی به خوبی به مخاطب معرفی شوند و شخصیت آنها پیش چشم مخاطب شکل بگیرد. انگار همه چیز دست به دست هم داده تا تماشاگر تنها و تنها با جولی آشنا شود و او و تصمیماتش را در معرض قضاوت بگذارد.
سکانس طلایی
جولی به سمت زندگی جدیدش میدود. به سمت فردی که در یک مهمانی با او آشنا شده و قرار بود هیچوقت نام او را هم نداند اما اتفاقات طوری پیش میرود که یکدیگر را میبینند و وسوسه زندگی جدید جولی را به سمت این فرد میکشاند. در این سکانس دویدن سرخوشانه بازیگر زن درحالیکه انگار دنیا از حرکت ایستاده و همه آدمهای دیگر در سکون به سر میبرند، شادی و هیجان مضاعفی را به تماشاگر تزریق میکند.