تیتر روزموسیقی

ایران درودی، یکی از خوشبخت‌ترین‌های زمین

ایران درودی را بهتر بشناسید

از رفاقت با سالوادور دالی و دیدار با ژان کوکتو تا شعری که احمد شاملو برایش نوشت

فاطمه پاقلعه‌نژاد

 

ایران درودی تا آنجا که من شناخته‌ام و در آثارش دیده‌ام و اخیرا از کتابش «در فاصله دو نقطه…!» دریافته‌ام، هرگز در فاصله دو نقطه نزیسته است. روح مواج و بی‌قرار او، گویی همواره، بیرون از فاصله دو نقطه پرواز می‌‌کند.

این بخشی از یادداشتی است که فریدون مشیری بر کتاب «در فاصله دو نقطه» ایران درودی نوشته است. کتابی که درودی درباره‌اش گفته که زندگی‌نامه‌اش نیست بلکه درس زندگی است. با هم بخش‎‌هایی از زندگی این بانوی بزرگ را با نگاهی به کتاب خاطراتش و برخی گفت‌وگوهایش مرور می‌کنیم.

آغاز راه…

ایران درودی یازدهم شهریور ماه 1315 در مشهد به دنیا آمد. در خانواده‌ای صاحب‌نام و ثروتمند. «دومین دختر خانواده، با چهره‌ای که بهره چندانی از زیبایی نداشت و با چشمانی که مسیر نگاهش را نمی‌شد تعقیب کرد.» دختری که نامادری پدرش بعد از به دنیا آمدنش به مادرش گفت: «برای دختری این همه زشت چرا این‌قدر درد»

این حرف و حرف‌هایی که از آن به بعد در گفتگوهای اطرافیان با مادرش درباره خودش می‌شنید اما به نیروی محرکه‌ای تبدیل شد برای دختری که یاد گرفت از زندگی تنها زیبایی را ببیند. دختری با چشمانی لوچ اما نگاهی روشن که تنها نور را می‌دید و به دنبال نور می‌گشت. برای همین هم بود که صبح امروز تیتر صفحه اینستاگرام منتسب به او و پس از آن تیتری که اغلب رسانه‌ها برای درگذشتش برگزیدند این بود: بانوی نور به نور پیوست.

هم‌نشینی با سالوادور دالی

ایران درودی از کودکی به نقاشی علاقه داشت بعد از تمام شدن تحصیلات متوسطه به دانشکده‌‌ هنرهای زیبای پاریس رفت. او دوره‌‌ی ویترای را در آکادمی سلطنتی بروکسل گذراند و تاریخ هنر را در لوور پاریس آموخت و در همین زمان بود که به جمع دوستان سالوادور دالی نقاش بزرگ اسپانیایی راه یافت. دالی ایران درودی را هنرمندی از خطه شرق توصیف می‌کرد که دارای ذوق و استعداد بی‌نهایتی است.

ایران درودی که برای مصاحبه با سالوادور دالی به منزل او رفته بود در طی چند دیدار تنها یک مصاحبه با او انجام داد که در «ژورنال دو تهران» منتشر شد.

تغییر مسیر به سوی تهیه‌کنندگی

کار روزنامه‌نگاری هرچند آنطور که درودی نوشته جوابگوی هیجانات و خلق و خوی ماجراجویانه او بود اما حقوق آن آنقدری نبود که بتواند برای او استقلال مالی به دنبال داشته باشد. به همین دلیل تصمیم گرفت برای آموختن کارگردانی و تولید برنامه‌های تلویزیونی به انستیتو آر.سی.ال نیویورک برود و همانجا بود که با پرویز مقدسی که دانشجوی رشته کارگردانی سینما و تلویزیون بود آشنا شد و با او ازدواج کرد و بعد به ایران برگشت و همراه با همسرش در سمت تهیه‌کننده و کارگردان برای 6سال در تلویزیون ملی مشغول شد.

تابلوی نفت

در همین زمان هم بود که پیشنهاد کشیدن نقاشی‌ای برای نفت ایران را از سوی شرکت آی.تی.تی.تی که لوله‌کشی نفت آبادان به ماهشهر را انجام داده بود دریافت کرد. «با من تماس گرفتند و گفتند امشب به هتل هیلتون بیایید یک میهمانی به افتخارتان برپا کرده‌ایم. گویا من از میان دیگر نقاشان برای کشیدن تابلوی «‌نفت ایران» ‌انتخاب شده بودم. آن شب وقتی قرارداد را جلویم گذاشتند، گفتند ما یک عکاس می‌فرستیم تا مرحله به مرحله از کار شما عکس بگیرد. اگر کار شما در مهلت یک‌ماهه، جوابگوی ما نباشد، می‌باید اثر دیگری بکشید. پاسخ دادم نیازی نیست عکاس بفرستید من تعداد زیادی نقاشی با موضوع نفت نقاشی خواهم کرد و تابلویی که چاپ خواهد شد تابلویی است که من انتخاب خواهم کرد. به اهمیت انتشار تابلویی با عنوان «نفت ایران» ‌در مطبوعات مهم دنیا پی برده و از رسالتی که به من واگذار می‌شد آگاه بودم. در یک لحظه تصمیم گرفتم تمام امتیازهای مادی این کار را زیر پا بگذارم و روی حق انتخاب اثر پافشاری کنم. به این خاطر، قرارداد دوباره‌نویسی شد تا قرارداد قطعی شده و هیچ شرط و شروطی از طرف آنها اعمال نشود. آنجا مهم ترین قرارداد سرتاسر زندگیم را امضاء کردم.»

تابلوی نفت ایران درودی که بعدها احمد شاملو آن را «رگ‌های زمین، رگ‌های ما» نام نهاد با تیراژ چند میلیونی در دو صفحه رنگی همراه با نوشته‌ای از او در مطبوعات مهم و معتبر دنیا از جمله «لایف»، «تایم»، «نیوزویک»، «نیوزفرانت» و بسیاری دیگر انتشار یافت و به مهمترین اثر او تبدیل شد و برایش شهرتی جهانی به همراه آورد. تابلویی که ایران درودی با آن فهمید هنر ارزش مادی ندارد و از همان زمان هم تصمیم گرفت دیگر هیچ کدام از تابلوهایش را نفروشد و آنها را برای مردم به نمایش بگذارد. برای همین است که هیچ‌گاه تابلوهای ایران درودی در هیچ حراجی چکش نخورده و به فروش نرسیده است.

دیدار با آندره مالرو

سالوادور دالی تنها هنرمند بزرگی نبود که ایران درودی در زندگی‌اش با او هم‌نشین شد. این هنرمند پرتلاش معاصر از تلویزیون خواست تا او را با یک تصویربردار برای گفت‌وگو با چهره‌های مطرح هنر جهان به فرانسه بفرستند. در این مسیر در ابتدا با مدیر موزه لوور گفت‌وگو می‌کند و پس از آن با همکاری رئیس اتاق بازرگانی ایران و فرانسه لئون براسور به سختی از آندره مالرو نویسنده و منتقد بزرگ فرانسه وقتی برای گفت‌وگو می‌گیرد. درودی در خاطره‌ای که برای مجله فیلم شماره 556 نقل کرده می‌نویسد: «دلهره‌ای عجیب تمام وجودم را فرا گرفته بود و یک‌باره تا مغز استخوانم یخ کردم. پیش‌ترها با سالوادر دالی یا شخصیت‌های مهم دیگر دنیا ملاقات کرده بودم ولی این‌چنین احساسی را از خویش نشناخته بودم. هرچه کتاب از او خوانده بودم، همه را یک‌جا فراموش کردم. امروز دلیل این‌همه هیجان و به‌هم‌‌ریختگی را می‌دانم. از آن‌جا که می‌دانستم او مدتی در ایران بوده، واهمه داشتم به‌عنوان یک زن جوان و بی‌تجربه‌ مالرو ایران‌دوست را سرخورده کنم! به مصاحبه بیش‌تر به‌عنوان حفظ هویت ایرانی‌ام می‌نگریستم تا یک مصاحبه‌. مبادا تصویر زیبایی که از ایران و ایرانی دارد، خراب کنم، چراکه می‌دانستم این نخستین و شاید آخرین مصاحبه‌ی او با یک ایرانی‌ست.»

مالرو در این دیدار با این شرط که گفت‌وگو تنها پس از مرگش منتشر شود به پرسش‌های ایران درودی پاسخ می‌دهد و در پاسخ به آخرین سوال این هنرمند ایرانی او را «زنی بسیار جالب» توصیف می‌کند. این گفت‌وگو با یادداشت کوتاهی که مالرو برای ایران درودی می‌نویسد به پایان می‌رسد: «از من خواست تکه‌کاغذی به او بدهم تا برای من یادبودی بنویسد. یادبود او را در راه بازگشت در تاکسی خواندم. نوشته بود: تلاش برای آگاه‌کردن انسان‌ها از عظمتی که درون آن‌هاست و خود از آن بی‌خبرند. به یاد آوردم این جمله نام فصلی از کتاب شرایط انسانی است که معروف‌ترین اثر اوست و من ارزش‌مندترین تأییدیه را از بزرگ‌ترین نویسنده و منتقد جهانی دریافت کرده بودم.»

ژان کوکتو و نامه‌ای به مقصد بهشت

ژان کوکتو نویسنده، شاعر، نقاش و فیلمساز بزرگ فرانسه چند روز پیش از مرگش در یادداشتی برای ایران درودی می‌نویسد: : «ایران درودی عزیزم گمان می‌کنم من ازجمله معدود افرادی باشم که از گم‌شدن در میان دالان‌های پیچ‌درپیچی که نقاشانی بیشمار با چشمی پر از بیم و امید در آنجا به دنبال «مینیاتور» می‌گردند ترسی ندارند. نقاش، دانسته یا ندانسته همیشه تصویر شخص خود را می‌کشد؛ زیرا شکل‌های زندگی کاری با زندگی شکل‌ها ندارد و این زندگی شکل‌ها جدا از پدیده «شبیه‌سازی» پرورده می‌شود. مدل فقط بهانه‌ای بوده‌است و نبودن مدل، نقاش را به مظهر مدل نزدیک می‌کند که چیزی نیست مگر همان نیروی ژرف و نهفته‌ای که در درون ما جای دارد و هنرمند جز ترجمان آن و واسطه احضار آن نیست. نمی‌دانم نقاشان جوان شما از چه نیروهایی فرمان می‌برند اما اگر از نیروهای نافرمانی فرمان ببرند من آنها را تایید می‌کنم و درودهایم را از صمیم قلب تقدیمشان می‌نمایم.»

ایران درودی درباره این نامه می‌گوید: «نامه کوکتو در اوج بلاغت بود و از بهترین چیزهایی که تا به حال خواندم. بسیار زیبا نوشته بود و مرا تحت تأثیر قرارداد. متأسفانه اما جواب من هیچ‌گاه به دستش نرسید چراکه آدرس خانه‌اش تغییر کرده بود و برای همیشه به بهشت رفته بود.»

 

احمد شاملو

احمد شاملو برای ایران درودی شعری با مطلع «پیش از تو صورتگران بسیار از آمیزه برگ‌ها آهوان برآوردند… تمامی الفاظ جهان را در اختيار داشتيم، و آن نگفتيم، كه به كار آيد، چرا كه تنها يک سخن، يک سخن در ميانه نبود: «آزادی!» ما نگفتيم، تو تصويرش كن!» می‌گوید و به او تقدیم می‌کند که بسیار معروف و پرآوازه می‌شود. درودی درباره آن روزها، آشنایی‌اش با احمد شاملو و فضای خاص شعرهای او می‌گوید: «دوستی من و شاملو بسیار عمیق بود و در جریان بسیاری از شعرها و کتاب‌هایش بودم. حتی گاهی بر سر مسائل هنری و نقاشی باهم جر و بحث می‌کردیم. من اشعار احمد شاملو را شعر لحظات و شعر زندگی می دانم و برای من بدون تعارف و تعصبات، او یکی از بهترین شعرای معاصر ایران بوده که اشعار او تاثیر بسیار ژرفی بر من گذاشته است. هرگاه با اشعار شاملو روبه‌رو می‌شوم تصاویر اشعار او را بسیار به فضای نقاشی‌های خودم نزدیک می‌بینم. تلاش من در نقاشی رسیدن به یک فضای لایتناهی است و این فضای خاص را در اشعار شاملو می‌یابم. مسئله مهم دیگر این بود که عنوان تابلوهای من را شاملو انتخاب می‌کرد و از استواری نام های تابلوها مشخص است که یک شاعر بزرگ این کلمات را برگزیده است.»

 

سرطان معجزه زندگی

درودی بیش از ۲۰ سال بود که به بیماری سرطان مبتلا شده بود. وی از این بیماری با عنوان معجزه زندگی ‌و نقطه عطفی در خلق آثار مهم هنری خود یاد می‌کرد و گفته بود: «هیچ‌گاه سرطان را جدی نگرفتم. سرطان معجزه زندگی من بود. معجزه‌ای که به من زنده‌بودن را یادآوری کرده و هر ثانیه از زندگی‌ام را لبریز از عشق کرده است. هر اثری که می‌کشم، من را به حالت عرفانی می‌برد و نقاشی‌هایم به‌گونه‌ای ترجمان و تصویر دنیای ذهنیات من هستند. این چیزی است که من را بعد از ۲۳ بار جراحی، سرپا نگه داشته است.»

نام من ایران است

ایران درودی عاشق ایران بود. او معتقد بود ثروت واقعی‌اش دو چیز است؛ نخست آن که اسمش را ایران گذاشتند دوم آن که عشق به وطن برایش به عشقی فرهنگی تبدیل شده است. او در یک گفت‌وگو درباره این موضوع می‌گوید: «تلاش من برای خدمت به کشور و فرهنگ ایران این بوده که هنر نقاشی معاصر را از طریق کتاب، فیلم، سخنرانی و مقاله به مخاطبان ایرانی عرضه کنم؛ اما مهم‌ترین چیزی که در این راه به من یاری رسانده تا بتوانم در این مسیر گام بردارم ایمان من بوده است؛ ایمان به هویت و فرهنگ ایرانی. همیشه با خودم فکر می‌کنم که والدین من چه اسم نیکویی برای من برگزیده‌اند. نام من ایران است و این‌چنین عمیق به سرزمین ایران پیوند خورده‌ام و همین احساس بسیار خوبی به من می‌دهد. من از یکایک لحظات زندگی‌ام لذت می‌برم و خیلی خوب با خودم کنار آمده‌ام. درواقع خودم برای خودم به‌تنهایی کافی‌ام و این برای من یک معجزه است که در تنهایی و خلوت می‌توانم بیافرینم. حتی در دوران کرونا تمام وقتم را برای نقاشی گذاشتم و در تمام این لحظات احساس می‌کنم خوشبخت‌ترین انسان روی زمین هستم.»

آرزویی که محقق نشد

ایران درودی ۱۰ سال پیش اعلام کرد که خانه‌اش را در فرانسه فروخته و پول حاصل از آن را به تومان تبدیل کرده و به ایران فرستاده تا برای ساخت موزه‌اش هزینه شود. موزه‌ای که قرار بود 195 تابلو این هنرمند را که تمام حقوق آنها را به صورت محضری به مردم ایران بخشیده در خود جای دهد و پس از مرگش پیکرش در آن آرام گیرد.

ده سال از آن زمان گذشت و آرزوی ایران درودی که راه‌اندازی این موزه پیش از مرگش بود در هزارتوی بروکراسی اداری ایران و جابجایی مدیران و تغییر شهردارهای تهران هیچ‌گاه محقق نشد. درودی همچنین آرزو داشت خانه‌اش هم پس از مرگش تبدیل به موزه شود. می‌گفت: خانه من هم قشنگ است و هم جایی است که من در آن زندگی کردم و تک‌تک اشیای آن را با عشق خودم انتخاب کردم. هیچ‌چیز در خانه من تصادفی نیست و نمی‌دانم چطور باید خداوند را سپاسگزار باشم که حرفه‌ای مثل نقاشی را که هنر ناشناخته‌ای است، به من نشان داد. دلم می‌خواهد وقتی از این خانه بیرون می‌روید به خودتان بگویید، کسی را دیدیم که گفت «یکی از خوشبخت‌ترین‌های روی زمین هستم».

 

پایان… ما نگفتیم تو تصویرش کن*

ایران درودی هنرمند بزرگ معاصر که صبح امروز هفتم آبان ماه درگذشت یکی از نوادر روزگار ما بود. آنچه در این نوشته به آن اشاره شد تنها قطره‌ای از دریای این بانوی بزرگ تاریخ معاصر ما بود. هنرمندی که نظیرش در میان انسان‌های این روزگار، در ایران و حتی شاید در جغرافیای خاور میانه کمتر پیدا شود.

از آنها که سعدی درباره‌شان می‌گوید:

صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را… تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

روحش شاد و پرنور

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا