
بازمانده از نسل اسطورهها
بیگانه با مشی سوپراستارها
علی اسدی-مجری تلویزیون و مستندساز
این اقبال را داشتم که در آخرین روز قبل از عزیمت به بیمارستان یک بار دیگر، به منزلش رفتم.
گپ کوتاهی در بارهی اثر در نوبت انتشارم زدیم (که از بخت بلندم در آن حضور دارد).
سپس تا ساعتها از زنان ایران گفت؛ اینکه بدانند کهاند و کجای تاریخ ایستادهاند.
صریحتر و پرحرارتتر اما مثل همیشه پر از عشق و انرژی.
انگار او از نسل چهرهها و ستارههای سرشناس امروزی نبود. نه گوشیاش از دسترس خارج میشد، نه بلندیاش را در فاصله گرفتن از مردم میدید و نه نیازی به اطوارهای انتلکتوالی و رفتار و گفتار ویترینی پیدا میکرد چون ریشه در خاک داشت.
بله. کسی که در ۳۲سالگیاش، آن وقتها که کسی هنر معاصر ایران را نمیشناخت، یک دوجین از بزرگان هنر جهان مثل آندره مالرو، ژان کوکتو، الگار، رودریگز و سالوادر دالی ستایشاش کردند.
او که معتبرترین مجلات دنیا مثل تایم، لایف، نیوزفرانت و نیوزویک فقط وقتی ۳۲سال داشت به سراغش میآمدند و به جای ولع داشتن برای مصاحبه با آنها، شرط هم تعیین میکرد که اگر قرار است از کارها و سخنانم منتشر کنید، در سوتیتر درشت درج کنید که “دنیا به فرهنگ و تمدن ایران، بدهکار است”
کسی که شاملو برایش سرود:
«تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم
و آن نگفتیم
که به کار آید،
چرا که تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود:
آزادی!
مانگفتیم
تو تصویرش کن!»
یک زن نژادهی ایرانی که همیشه به نامش و ایرانی بودنش افتخار کرد و عاشقانه مردمش را دوست داشت.
بیسبب نیست که گفتارش بر دل مینشست، چون مطابق رفتارش بود. او که از پولهای میلیاردی صرفنظر کرد و از یک جا به بعد، به عشق ایران تمام ۱۵۳ اثرش را نفروخت تا چندسال قبل همهی کارهایش را برای احداث موزهای به نام خودش به مردم ایران اهدا کند.
همین بار آخر که دیدمش، گفت: باور نمیکنی چه آثار فیک و جعلی به نام من در حراج هنری تهران چکش میخورد و من بی هیچ واکنشی، تنها به سودازدگی هنرفروشان امروز میگریم
ایران بانو میگفت: پدرم که به خاطر علاقه شدید به وطن نامم را “ایران” گذاشته بود، یک روز در کودکی من را به کنار مقبرهای برد و به ناگاه زانو زد و گفت تو هم تعظیم کن اینجا مردی به نام فردوسی آرمیده که ایران و زبان و فرهنگ و هنر ایرانی را زنده نگه داشته و من با اینکه 65 سال در فرانسه و امریکا و آلمان زندگی کردم و بعد به وطن برگشتم، هیچوقت در ایران حتی یک کلمه غیر فارسی صحبت نکردم .
به عزیزانم بگو “مراقب زبان فارسی باشید و در فضای مجازی با عبارات شکسته و الفاظ من درآوردی حرمتش را نشکنید؛ که اگر این کنید حرمت ایران را شکستید”
گفتهها بسیار است و باشد برای مجالی دیگر.
اما هنوز در حرمان و حسرتم که در این نوبت آخر، پس از مقدار و مبلغی شاگردنوازی، به من پیشنهاد کرد که میخواهم مستند زندگیام را بسازی و از خانم نعیمی خواست تا پیگیر و هماهنگ باشد، به افتخار و اشتیاق پذیرفتم اما به قول حسین منزوی “زمان امان نداد… ”
فردای همان روز او راهی بیمارستان شد.
و در نهایت به جایی کوچ کرد که متعلقش بود؛ به عالم نور که همیشه در کارهایش آنرا جستوجو میکرد.
به قول حضرت مولانا: اینهمه گفتیم و لیک اندر بسیط… بی عنایات خدا هیچیم، هیچ
و او این اکسیر را یافت تا از هیچ شدن به عالم عشاق راه یابد همانگونه که خود گفت:
” فروتنانه غیاب حضورم را اعلام میکنم
این است نظام عشق؛ هیچکس نبودن”